آخرین ها نوشت...

ساخت وبلاگ

دلم میخواد بنویسم ولی نمی دونم از کدوم چیزایی ک میخوام بنویسم شروع کنم.

از بابام شروع کنم ک الان اخرین نفس هاشو داشته میکشیده...

بابام ک حتی صبر نکرد فارغ التحصیلی منو ببینه

یا نمیدونم بخاطر حسی ک فکر میکنم من رفتم بابام دق کرد یا

نمیدونم بخاطر مریضی ای ک داشت و بارشو تنهایی بدوش میکشید...

یا نمیدونم بخاطر همه غصه هایی ک تو زندگیش داشت و کوه محکم واسه همه بود ولی هیشکی نبود ک حتی حرف هاشو بهش بزنه...

نمیدونم اگ الان بود چیکار میکرد... نمیدونم بازم بود یا ن

با وضع کرونا..‌. با وضع کشور...

وضع ‌کشور میدید چیکار میکرد

یا زندگی من چقدر تفاوت داشت با الانم، نمیدونم شاید بهترین نمره رو توی دانشگا داشتم شاید ی دانشگا تک رقمی بورسیه میشدم

یا حداقل مث قبل کوچکترین چیزی ک میشنیدم یا میدیدم رو با ریز جزئیات یادم میومد و الان دنبال این نبودم ک بفهمم واقعا تاثیر نبودن بابام بوده اینجوری شدم یا...

یا حداقل تو زندگیم دنبال ادمی نمیگشتم ک جای خالی فرزانگیشو برام پر کنه بین ی عالمه ادم احمقی ک تو عمرم دیدم

یا از شادی ادم‌ها خوشحال بشه و دنبال موفقیت من باشه با چنگ و دندون...

یا جمله های فرزانه بهم بگه مثل اینکه زن باید مستقل باشه یا حقیقت هارو محکم بهم یاد بده هرچقدر برام سخت باشه

کشور خارجی دلش برات نسوخته یا باید پول ببری یا مغز متفکر براشون

یا بگه اگ تو بمیری دنیا سیاه نمیپوش

یا برام نامه بنویسه و ب داشتن دخترش بجای ۷ تا پسری ک میخواسته افتخار کنه...

و من این روز بابامو از دست دادم ن فقط من خیلیای دیگه ک باباشون نبوده هم از دستش دادن...

پدری ک پیر فلک دیگر نخواهد مانندش را زایید

پدری ک زمانی ک هیچ کس کتاب هم نمیخوند از دل ده دانشگاه تهران قبول شد و طرز تفکر و فهم همیشه ب روزی داشت...

ولی دلی دریایی برای همه...

تمدید نوشت......
ما را در سایت تمدید نوشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reminds بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 2:24